جوان پاکیخواه
محسن که جوانی ۱۹ ساله بود، به ستوه آمده از دست خویش، شرمنده از خدای خویش، نگران سلامتی جسم و اعصاب و روان خویش، برای چارهجویی و درمانخواهی به مشاوره آمد.
او را احترام و محبت کردم و خواستم که سخن بگوید. شرم میکرد که راحت بگوید؛ در لفافه سخن میگفت، اما منظور خود را نیکو میرساند و من، به روشهای گوناگون، به او میفهماندم که منظورش را میفهمم و نیز از خجالتش میکاستم تا راحتتر حرفهایش را بزند.
محسن پس از اندکی که آرامش یافت و احساس صمیمیت کرد، گفت: حدود پنج سال است که بالغ شدهام و همهٔ این زمان را گرفتار و آلوده به انحراف جنسی بودهام؛ از همان آغاز بلوغ تا اکنون. تنها یک سال را پاک و رها بودم؛ سال چهارم بلوغ را.
پرسیدم: آن یک سال را چگونه از دام بلا گریختی؟