وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

۸۲ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

۲۲
آبان

   

 اوصاف پدر، به قلم پسر

     دنباله اوصاف حاج آخوند ملا عباس تربتی، به قلم فرزندش حسینعلی راشد، از کتاب «فضیلت های فراموش شده»، انتشارات روزنامه اطلاعات، با ویرایش و تلخیص.

   

 » حکایت ها و هدایت ها (1)

   

 خاطره دکتر ضیاء الاطباء از حاج آخوند

مرحوم دکتر ضیاء الاطباء، که از طبیبان قدیمی بود، می گفت:
تابستان بود و من در حیاط بیرونی روی نیمکتی نشسته بودم و بیماران مرد و زن جمع بودند. بعضی روی نیمکت و بعضی روی زمین نشسته و یک یک پیش می آمدند. نبض آن ها را می گرفتم و
زبانشان را می دیدم و نسخه ماقبل را از آن ها می گرفتم و می دیدم و نسخة دیگری می نوشتم.
در این اثنا مرحوم حاج آخوند آمدند و همشیرة کوچک شما را که مریض بود زیر عبا در بغل گرفته بودند و دورتر از همه در کنار نیمکتی نشستند.
من تعارف کردم که حاج آخوند جلو بیایند و بچه را ببینم و معطل نشوند. ایشان قبول نکردند و گفتند:
این بیماران پیش از من آمده اند و من در نوبت خودم می آیم.
من مشغول معاینه و نسخه نوشتن برای
بیماران گشتم. یکی از آن بیماران زنی بود یزدی و چون گفتم: نسخه سابق کو؟ گفت: نسخه را خوردم. گفتم: کاغذ را جوشاندی و خوردی؟ گفت: بلی. گفتم: حیف نان منی یک قران که شوهرت به تو می دهد.
زنان دیگر پیکی زدند به خنده و من برای او مجدداً نسخه ای نوشتم و به او فهماندم که دوایش را از عطاری بگیرد و بخورد نه خود نسخه را.
تا آنکه بیماران همگی راه افتادند و در آخر همه مرحوم حاج آخوند آمدند و بچه را دیدم و نسخه ای
نوشتم مقداری در حق من دعا کردند و پس از آن گفتند: می خواستم خدمت شما عرض کنم که آن کلمه ای که به آن زن گفتید و زن های دیگر بر او
خندیدند، آن زن در میان بقیه شرمسار شد و خوب نبود.
من ناگهان مانند کسی که از خواب بیدار گردد به خود آمدم و متوجه شدم که چه بسیار از این شوخی ها که می کنیم و متلک ها که می گوییم و به خیال خودمان خوشمزگی می کنیم و توجه نداریم که در روح طرف چه اثری دارد.

ادامه دارد

  • علی اکبر مظاهری
۲۳
دی

انتخاب همسر

» تفاوت تحصیلی دختر و پسر

دیشب (19/ 10 1394) رعنا تماس گرفت و گفت:

«ما، در حرم هستیم. می آیید عقدمان را بخوانید؟»

    ذوق کردم. گفتم: چه خوب! همه چیز جور است؟

    گفت: «بله. با آقا پسر و خانواده هایمان به حرم آمده ایم برای عقد. عاقد نداریم.»

  • علی اکبر مظاهری
۱۸
دی

    » موضوع پایان نامه (2). دختران و انتخاب همسر (19)

    در نگرش به پدیده های اجتماعی، باید کاملا واقع بین بود و حتی در این واقع بینی، وسواس به خرج داد. ذره ای افراط و تفریط، در این باب، زیان بار است. اندکی بزرگ دیدن، بیش از آنچه هست، و اندکی کوچک دیدن، کمتر از آنچه هست، و آنگاه دیدگاه غیر واقعی خود را به جامعه نمایاندن، آسیب زا است.

    یک دیده بان صادق، آن است که به دقت بنگرد و واقیت ها را ببیند و به یقین برسد، آنگاه آنچه را به وضوح می بیند و به صحت آن یقین دارد، به آنان که پای برج دیده بانی، منتظ گزارش اویند، بگوید؛ نه بیش، نه کم.

    ما، در نقد فرهنگ جامعه، باید کاملا خالی از تعصب عمل کنیم. نیز به گفته های رایج اکتفا نکنیم و به «مشهورات میان مردم»، بدون اندیشه ورزی و واکاوی، صحه نگذاریم.

  • علی اکبر مظاهری
۱۶
دی

    » دختران و انتخاب همسر (18)

گاهی دانشجویانی درباره موضوع پایان نامه هایشان مشورت می کنند و می خواهند موضوعی را به ایشان پیشنهاد کنم.

به برخی از دختران دانشجو می گویم: موضوع پایان نامه تان این باشد: نقش دختر در انتخاب و گزینش همسر؛ نقش ابتدایی.

    با تعجب می پرسند: «مگر دختر در انتخاب و گزینش همسر نقشی ابتدایی دارد؟ او باید بنشیند تا از سوی پسر و خانواده اش انتخاب شود، آنگاه نظرش را بگوید.»

  • علی اکبر مظاهری
۱۹
شهریور

    » مقدمه

در تاریخ 1393/6/14 مطلبی را در وبلاگ نوشتیم با نام «بهار ازدواج» که در آن به بررسی مشکلات و موانع راه ازدواج جوانان پرداختیم و مسائل این عرصه را بیان کردیم و راه حل هایی را ارائه نمودیم.

برخی از خوانندگان آن مطلب، کامنت هایی برای آن نوشتند و نظرهای ارزشمندی دادند. در میان کامنت ها و نظرها، عبارتی بود از خانم «فاطمه کوثر» که نظرم را جلب کرد. در پاسخ  ایشان نوشتم که از آن عبارت، در کتاب «دختران و انتخاب همسر»، استفاده خواهم کرد. آن عبارت، تیتر مطلب کنونی مان شد.

اکنون کامل آن کامنت و کامل پاسخ ما به آن را ببینید:

کامنت

فاطمه کوثر:

  • علی اکبر مظاهری
۰۱
خرداد

 » نثار مولایم، ماه هاشمیان، حضرت ابوفاضل عباس ـ سلام الله علیه ـ و هدیه برای برادران جانبازم. 

به میمنت روز جانباز.

نامه نگاری های فهیمه و علی در روز های آتشبارن و با حالتی آتشناک آغاز شد.

آنان چند روز پیش از عملیات بیت المقدس ـ که به آزادی خرمشهر انجامید ـ کارهای مقدماتی نامزدی شان را سامان دادند و علی عزم دیار عاشقان کرد و هنوز لباس بزم نپوشیده، لباس رزم پوشید.

فرصتی برای عقد رسمی و جشن نبود. علی، پیش از رفتن به جبهه، گفت:

  • علی اکبر مظاهری
۱۲
ارديبهشت

  » از زبان مشاور

آقای ابوریحانه پرسید: «در تعامل با همسر، ساختن خوب است یا ساختن؟»

گفتم: هر دو. البته یکی آسان‌تر است و دیگری سخت‌تر. یکی زودتر نتیجه می‌دهد و دیگری دیرتر؛ امّا ارزش هر دو، برابر است.

در زندگی زن و شوهری، یکی از هدف‌ها، ساختن یکدیگر است؛ امّا یکی از کار افزارهای وصول به این هدف، سازش با همدیگر است. بدون نرمش و مدارا نمی‌توان در دل همسر نفوذ کرد تا آن ‌را آباد ساخت. بیفزاییم که برای ساختن، گاهی ویران کردن لازم است؛ یعنی زدودن نبایست‌ها. برای این ویران کردن، باید تا سویدای دل همسر نفوذ کرد.

  • علی اکبر مظاهری
۰۲
اسفند

نوشتن خاطرات دوران انقلاب و جبهه را – به درخواست جوانان این نسل – به مناسبت سالگشت انقلاب اسلامی آغاز کردیم.

اکنون با این که از ماه بهمن بیرون آمده ایم، اما دریغم آمد که از شهید آوینی در زمره «یاران آن روزگاران» یادی نکنم.

در باره شهید آوینی فراوان سخن گفته ام که جامع ترین آن ها در نکوداشت آن شهید در نخستین سالگشت شهادت او بود. فایل آن سخنرانی را ندارم. دیگری  نکوداشت او درسال۱۳۸۶ در دانشگاه قم است که فایل صوتی – تصویری آن در اختیار است. اکنون بهتر دیدم که به جای نوشتن مطلب دیگر، آن فایل در همین سایت به نمایش گذاشته شود. ان شاءالله به زودی.

اینک تنها چند نکته را که در آن فایل نیست، به مناسبت  «یاران آن روزگاران» در این جا ذکر می کنم . آن چند نکته در با مشابهت های شهید آوینی و جناب سید حسین دیباجی است، که در نوبت پیشین از ایشان سخن گفتم.

برخی از مشابهت های سید دیباجی و سید آوینی

۱ – هردو از خاندان پیامبرند

۲ – هردو را در جبهه یافتم

دوستی فرخنده مان از جبهه آغاز شد. با سید دیباجی از سال ۱۳۶۲ قبل از عملیلت خیبر و با سید آوینی ازسال ۱۳۶۶ و هردو در منطقه  عملیاتی جنوب.

۴ – عبادت پیشگی

هردو، به تعبیر احادیث، با عبادت عشق ورزی می کردند. طوبی لمن عشق العباده و عانقها… . چشمان خدا بین ایشان را هر گز قبل از طلوع فجر در خواب ندیدم.

۵ – شهرت گریزی

۶ – حق گویی

۷ – وفاداری در دوستی

سلام خدا بر هردوی ایشان.

  • علی اکبر مظاهری
۲۵
بهمن

باز ازآن یاران و آن روزگاران بگوییم و بشنویم:

۳ ـ سید حسین دیباجی

*در سال ۱۳۶۲ پیش از نبرد «خیبر» در منطقه دهلران ایشان را یافتم و اکنون  سی سال تمام است که با هم برادریم.

پیش از عملیات خیبر فرصتی دست داد تا رزمندگان اسلام دو سه ماهی را به خویشتن سازی بپردازند و خود را برای نبردی عظیم مهیا سازند.

در آن فرصت مغتنم، برای رزم آوران حلقه های درس داشتیم. ما دو، رزمنده و مربی بودیم. مرسوم نیست که مربی پای درس مربی دیگر برود، اما ما این رسم را مراعات نمی کردیم و در درس های همدیگر حضور می یافتیم.

آنجا شب مردان خدا روز جهان افروز بود و سپس به کوه های منطقه می رفتیم و پیش از طلوع آفتاب بر سر قله کوه دعای صباح می خواندیم و با طلوع آفتاب از آقاسید دیباجی خواهش می کردیم که موعظه کند. موعظه های بلیغش که ازدلی نورانی برمی آمد، بر دل های مستعد می نشست.

از خوش ترین ایام جبهه ام همین دوران با سید دیباجی بودن است.

آغاز عملییات خیبر

نبرد خیبر که آغاز شد، چند روزی از هم دور افتادیم. آتش باران جزائر مجنون و هورالعظیم چنان عظیم بود که صحنه قیامت را تداعی می کرد و جمع یاران را فرو می پاشید و کسی را  در کنار کسی باقی نمی گذاشت. اما همواره به یاد برادر سیدم بودم تا معرکه اندکی آرام شد و باز او را یافتم.

جوانان نسل نو می خواهند که احوال آن روزگاران و آن یاران را برایشان بازگوییم و این حق ایشان است، اما برخی از وقایع و احوال را نمی توان به درستی وصف کرد. آن ها «یدرک و لا یوصف» اند؛ یافتنی اند نه گفتنی. به وصف نمی آیند.

اوصاف نیکوی سید ما

اگر چه اوصاف نیکوی سید حسین دیباجی بسیار است، اما اکنون سه صفت خجسته ایشان را می گویم:

یک – صراحت در حق گویی

نخستین خصلت نیکوی او که مرا مجذوب ایشان کرد حق گویی اش بود. و هنوز آن خصلت را دارد، با صراحت بیش تر. حق را می گفت و می گوید . به تلخ و شیرینی و پسند دیگران بودن یا نبودن اعتنایی نمی کرد و نمی کند.

دو – عبادت پیشگی

هیچ گاه  قبل از اذان صبح او را در خواب ندیدم. ساعتی پیش از طلوع فجر به نافله شب می پرداخت. او مرد خداست و «شب مردان خدا روز جهان افروز است».

سه – باوفایی

در این سی سال، هرجا بود و بودم، ازنعمت باوفایی اش بهره مند بوده و هستم. او کاری ندارد که من به دوستی مان وفادار هستم یا نه. وصف حالش این است که: «به همان عهد که بستیم برآنیم هنوز».

اکنون ایشان در تهرانسر هستند و وجود شریفشان  مغتنم است. به ایشان ارادت دارم و شب و روزی نیست که به دعا یادشان نکنم.

ای خدا این وصل را هجران مکن!

  • علی اکبر مظاهری
۲۰
بهمن

۲- علی اصغر مظاهری

* هفته پیش اصفهان بودیم. به دیدار برادرم علی اصغر رفتم. عینکی نیمه رنگی به چشم داشت. داخل چشمش به طور واضح پیدا نبود. عینکش را برداشت که شیشه هایش را پاک کند. چشمم در چشمش افتاد. دلم لرزید. اندوهی جانکاه جانم را فشرد. مردمک چشم راستش را لکه ای خاکستری پوشانده بود. یعنی نابینایی کامل.

او در عملیات بدر جانباز شیمیایی شد. حدود بیست سال است که خانه نشین شده. گاز خردل  آتش به جانش زده. از ریه هایش آغاز شد و اندک اندک همه بدن را پوشاند، تاکه به چشمش  هجوم آورد. چند سال بود که چشم راستش کم بینا شده بود، اما حالا نابینا شده.

درمان ها و بستری شدن های مکرر فایده ای نداشته. فقط شاید پیشروی جراحت ها را کند می کند. درمان ها او را سخت می آزارد، اما صبورانه تحمل می کند.

روحیه اش اما فرشته گونه است. تسلیم محض در برابر مصائبی که برای خدا تحمل می کند. اخلاق لطیفش ملکوتیان را به غبطه می افکند. همه مان دوستش داریم. همه دوستش دارند. همسرش صبر زینب گونه دارد. فرزندانش شیفته اویند.

گاهی با خود می گویم: علی اکبر! اگر جای علی اصغر بودی، تاب می آوردی؟ نمی دانم. امتحان سختی است.

شاید برای او سخت نباشد. مگر حضرت زینب سلام الله علیها در برابر آن همه شداید نفرمود: «والله ما رایت الا جمیلا»؛قسم به خدا که جز زیبایی ندیدم؟ شاید علی اصغر جز زیبایی نمی بیند. نه که شاید، حتما.

خانه نشینی بیست ساله، با این همه درد جانگداز، کاری نیست که از عهده  صبوری بشری برآید. او حتما چیزهایی را می بیند که این گونه شکیبایی می ورزد.

هرگاه با او دیدار می کردم، نشاط روحی می گرفتم، اما این بار که مروارید چشم راستش را دیدم اندوهی سنگین بر جانم نشست.
اما برادرم  اندوهگین نبود. شادمان بود.

خدایا عاشقان را انگبین ده!

  • علی اکبر مظاهری