.:: از زبان مشاور ::.
آقای تلخکام که مردی 35 ساله بود، به مشاوره آمد. شاکی بود و کلافه. او را آرام کردم. کمکش کردم تا بتواند بر خود مسلّط شود و مقصودش را بیان کـند.
آنگاه گفت: «حال بدی دارم. احساس ظالم و مظلوم بودن را یکجا دارم. هم نفـرت دارم، هم منفورم. خلاصه اینکه حالم خوب نیست» و به گریه افتاد.
مجال دادم گریه کند. پس از آن که آرام شد، گفتم: حالا اصل مسئله را برایم بگویید. به چه کسی ظلم میکنید؟ چرا مظلوماید؟
گفت: «با همسرم مشکل دارم. از طرف او ظلم میشوم، به او ظلم میکنم. او باعث ظالم بودنم است.»
او را تحسین کردم که برای حل مسئلهاش به مشاوره آمده است. گفتمش: برخی مردان تن به مشاوره نمیدهند، چون میپندارند با مشاوره، غرورشان میشکند. میخواهند مشکلاتشان را به تنهایی حل کنند. در نتیجه، زانو میزنند و شکسته میشوند. آفرین به شما که پیش از زانو زدن و شکسته شدن، به مشاوره آمدهاید.
گفت: «من هم یک جورهایی زانو زدهام و کمرم شکسته.»
گفتم: پس لابد دیر آمدهاید. گفتهام را تصدیق کرد و گفت که مدّتها کوشیده که خودش مسئلهاش را حل کند، امّا نتوانسته و ناچار به مشاوره آمده است. آنگاه به مسئلۀ اصلی و ریشهیابی آن پرداختیم.
از آقای تلخکام خواستم که مسئله را برایم توضیح دهد. او گفت:
«اشتهای جنسی من زیاد است. نمیدانم این پراشتهایی، از سلامت و قوّت جسمی و روانی من است یا یک بیماری است. امّا همسرم کمتوجهی یا بیتوجهی میکند. گویا میل جنسی ندارد. نمیدانم بیمار است یا نه. به ظاهر سالم است. و چون نیاز من برآورده نمیشود، فکرهای ناجوری به ذهنم میآید. گاهی میخواهم اقدامهایی بکنم، امّا میترسم زندگیمان آسیب ببیند. نمیخواهم کار حرام و خلاف عفّت بکنم. راه حلالش را هم بلد نیستم. همسرم را دوست دارم و نمیخواهم به او ستم کنم، اما گمان میکنم او دارد به من ستم میکند و به انحرافم میراند. چشمهایم که حتّی در دوران بیهمسری، به کجراهه نمیرفت، حالا دارد هرز میشود. پاکی و نجابتم دارد لطمه میخورد... .»
آقای تلخکام همچنان میگفت و میگفت و من میشنیدم و میشنیدم، تا پس از حدود سی دقیقه حرف زدن و درد دل کردن، آرام گرفت.
گفتم: همسرتان در شبانهروز چه کارهایی میکند؟
گفت: «غیر از شوهرداری، همه کار! کارمند است و هشت ساعت در اداره کار میکند. دو فرزندمان را اداره میکند. آشپزخانه را خوب سر و سامان میدهد. خانه را خوب تر و تمیز میکند. به مهمانیها و دید و بازدیدهایش میرسد. و هزار کار دیگر هم میکند.»
گفتم: پس معلوم میشود خانمتان خیلی زرنگ و پرانرژی است. او به اندازۀ دو سه نفر کار میکند. امّا بنا به گفتههای شما، اشکال کار ایشان این است که از مهمترین وظیفهاش که همسرداری است، غفلت میورزد. عمدۀ نیرویش را در کارهای دیگر مصرف میکند و سهمی از نیرویش را برای شوهرداری اختصاص نمیدهد. شاید علّت یا علّتهای دیگری نیز وجود دارد که از صحبتهای شما فهمیده نمیشود و از آنها بیخبریم. بنا بر این، باید ایشان نیز به مشاوره بیاید تا حرفهای او را هم بشنویم و برای حلّ مسئله، از او یاری بطلبیم. به او اطلاع دهید و دعوتش کنید که به مشاوره بیاید.
خانم آمد
خانم تلخکام به مشاوره آمد. آدم عاقلی بود. شوهرش را دوست داشت و از او راضی بود و قصد رنجاندن وی را نداشت. سبب نارضایتی همسرش، دو عامل اصلی بود: یکی کمآگاهی خانم از نیازهای جنسی همسرش، و دیگری مدیریت ناقص زن و شوهر در قلمرو زندگی خانوادگی.
در پنج جلسه مشاورهای به بررسی و حلّ مسائلشان پرداختیم و بخشهایی از مدیریت زندگی خانوادگی، به ایشان آموزش داده شد و بر بخش مدیریت جنسی، تأکید بیشتر میشد. از جمله مطالبی که بیانشد، این بود که مسائل زندگی مشترک و نیز نیازهای همسران را باید طبقهبندی و درجهبندی کرد و حقّ هر کـدام را نیکو ادا نمود و به هر کدام رسیدگی کافی کرد، به گونهای که هیچ یک بینصیب یا کمبهره نماند.
دیگر آن که هر کس به اندازۀ توان خود، مسئولیت بپذیرد، تا بتواند آن را به نیکی انجام دهد.
دیگر آن که از خانم پرسیدم: چرا این همه کار را عهدهدار میشوید که نتوانید به همگی برسید؟
گفت: «من برای خوشبختی خود و همسر و فرزندانمان تلاش میکنم. البته خودم هم کارمندی را دوست دارم.»
به او گفتم: با این نارضایی همسرتان و با این خطری که در کمین زندگی شما است که اگر ادامه یابد، زندگیتان را فلج میکند و ممکن است آن را فرو پاشد، آیا ادامۀ این روش، عاقلانه است؟
خانم با تأمّل گفت: «نه. امّا روش درست کدام است؟»
گفتم: زن نباید نیروی خود را چنان در کارِ خانه و کار بیرون از خانه و نیز رسیدگی به فرزندان و امور روزمرّه مصرف کند که از مردش پاک غافل شود و دیگر توانی برای رسیدگی به او نداشته باشد.
آنگاه توافق کردیم که خانم، تا اندازۀ ممکن، از کار بیرون بکاهد. تشریفات غیر ضروری را از زندگیشان حذف کند. آقا نیز در کارهای خانه و اداره و تربیت فرزندان، خانم را یاری کند و بخشی از مسئوولیتهای او را به عهده بگیرد. دربارۀ مسائل جنسیشان نیز تا اندازهای که ممکن بود، برای هر دو، سخن گفتم. آقا را آموزش دادم و خانم را نیز جداگانه، به یک مشاور خانم ارجاع دادم تا مسائل ویژۀ جنسی را به او آموزش دهد. سرانجام، زندگی آقا و خانم تلخکام از آن بحران عبور کرد و سامان گرفت و هر دو شیرینکام شدند. الاهی شکر.