حضرت امام رضا(ع) فرموده اند:
«مَا أَستفَادَ عَبْدٌ فَائِدَةً خَیْراً مِنْ زَوْجَةٍ صَالِحَةٍ إِذَا رَآهَا سَرَّتْهُ وَ إِذَا غَابَ عَنْهَا حَفِظَتْهُ فِی نَفْسِهَا وَ مَالِهِ؛
«آدمی (از بهره های این جهانی)، بهره ای نیکوتر از همسر شایسته نبرده است؛ همسری که هرگاه به او بنگرد، شادمان شود و در غیاب همسرش، نگاهبان خویشتن باشد و از دارایی همسرش(و از حریم و حرمت وی) پاسداری کند.»
(مسند الامام الرضا علیه السلام، ج2، ص 256)
آفریدگار حکیم، انسان را-این برترین آفریده خویش را-چنان آفریده است که بدون همسر،
اوصاف پدر، به قلم پسر
دنباله اوصاف حاج آخوند ملا عباس تربتی، به قلم فرزندش حسینعلی راشد، از کتاب «فضیلت های فراموش شده»، انتشارات روزنامه اطلاعات، با ویرایش و تلخیص.
» حکایت ها و هدایت ها (5)
از خصوصیات مرحوم حاج آخوند این بود که اهل بحث و جدل نبود. او دین را برنامه عمل می دانست نه وسیلة بحث و جدل. و می دانست کسانی
به بحث و جدل می پردازند که نمی خواهند عمل کنند.
همچنین می دانست که غالباً مردم به موجب میل و هوای خاصی که دارند یا به سبب طرز فکر خاصی که معلول ساختمان وجودی آن هاست، به چیزی پایبند می شوند، نه به حکم عقل و استدلال... . به این جهت، باید آنچه به نظر انسان حق است و بر خیر مردم است را گفت و نباید توقع داشت که آن ها حتماً قبول کنند. کسانی که استعداد موافق داشته باشند، قبول خواهند کرد و آن ها که نداشته باشند، نه.
مردم ده ما می گفتند: ما پیغمبران را که ندیده ایم، اما گمان نمی کنیم که آن ها هم بیش از همین کارهای حاج آخوند داشته اند.
من که حسینعلی راشد و نویسنده این سرگذشت هستم، در اینجا معذرت می خواهم. چون خواستم عین جمله هایی را که از مردم ده شنیده ام نقل کنم. بنابراین من، ناقل این جمله ام نه انشاءکننده آن. و شاید مقصود آن مردم هم پیغمبران غیر اولوالعزم بوده است... .
ازدواج پسر با زن بیوه (2)
آقا میلاد، پس از دو هفته، باز آمد. راهکارها را خوب عمل کرده بود. خویشتن را خوب کاویده بود. توانایی ها و ناتوانی های خود را سنجیده بود. او به تصمیم نهایی رسیده بود؛ ازدواج با زهره خانم. او چنین گفت:
«امتیازهای زهره خانم بسیار بیش از کاستی های اوست. او تنها یک کاستی دارد؛ ازدواج قبلی او. این کاستی، چندان مهم نیست. این کاستی، بیش از آن که یک نقص باشد، یک فرهنگ غلط است.
اوصاف پدر، به قلم پسر
دنباله اوصاف حاج آخوند ملا عباس تربتی، به قلم فرزندش حسینعلی راشد، از کتاب «فضیلت های فراموش شده»، انتشارات روزنامه اطلاعات، با ویرایش و تلخیص.
» حکایت ها و هدایت ها (4)
در آن زمان، در شهر ما و دیگر شهرها، اداره ای بود به نام «اداره تحدید برای خرید و فروش تریاک». یکی از علمای دینی شهر ما، که مردی محترم و نسبتا عالم و با هوش بود، لکن یا سلیقه اش چنین بود که زود به اشخاص حمله می کرد و نسبت کفر و فسق می داد یا دوست می داشت که گاهی بدین وسیله سر و صدایی را بیندازد، نمی دانم هر چه یود، این آقای عالم، رئیس آن اداره را تکفیر کرد. مردم هجوم بردند که او را بکشند. یکی از خوانین محلی، که در آن زمان عهده دار امور انتظامی بود، او را رهانید و مخفی کرد.