وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی
۰۲
دی

      » ازدواج پسر با زن بیوه


آقامیلاد، از دانشجویان مقطع ارشد، به مشاوره آمد؛ مشاوره ازدواج. او گفت: «بیش از دو سال است که خانمی را برای ازدواج در نظر دارم، اما تردید، رهایم نمی کند.»

پرسیدم: تردید در چه چیز؟

گفت: «او را از هر جهت می پسندم. او نیز من را پسندیده است. چند بار درباره ازدواج صحبت کرده ایم. در همه مسائل توافق داریم، اما او یک مشکل دارد که همان من را در رسیدن به تصمیم دچار تردید می کند و آن این است که او یک بار ازدواج کرده و از همسرش جدا شده و حالا بیوه است.»

دلیل طلاقشان را پرسیدم. گفت که اشکال از ناحیه شوهرش بوده. و با توضیح هایی که داد معلوم شد که همین گونه بوده؛ اشکال از ناحیه شوهر بوده است.

گفتم: تردیدتان را توضیح دهید.

  • علی اکبر مظاهری
۲۶
آذر

و ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم...

     » نویسنده: خانم زهرا نصیری (کارشناس حقوق و نویسنده و خبرنگار روزنامه مردم نو)

«ربیع» نام برازنده برای ماهی است که در آن رحمت بر جهانیان تولد یافت و سرچشمه هر پاکی برای تمام تاریخ شد.

گرچه در رابطه با سالروز میلاد پیامبر اکرم صلی‌ا... علیه و آله نیز مانند بسیاری از بزرگان دین، سند قطعی وجود ندارد. جعفر سبحانی در کتاب فروغ ابدیت در این زمینه می‌نویسد: «شاید یکى از پراختلاف‏ترین مسائل تاریخ زندگانى حضرت محمد صلی ا... علیه و آله اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسى بخواهد همه اقوال را در این‌باره جمع‏آورى کند، به بیش از بیست قول می ‏رسد.

عموم سیره‌نویسان اتفاق دارند که تولد پیامبر گرامی

  • علی اکبر مظاهری
۲۲
آذر

   

    » اوصاف پدر، به قلم پسر

    دنباله اوصاف حاج آخوند ملا عباس تربتی، به قلم فرزندش حسینعلی راشد، از کتاب«فضیلت های فراموش شده»، انتشارات روزنامه اطلاعات، با ویرایش و تلخیص.

    حکایت ها و هدایت ها (3)

در آن زمان، یکی از فرزندان مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانی، به نام حاج میرزا محمد، معروف به آقازاده، مقیم مشهد بود و عالمی بسیار متعین و متنفذ بود. مرحوم آقازاده که در رتق و فتق امور وارد بود، نوکران متعددی داشت؛ هر کدام برای انجام کاری.

یکی از نوکرانش مردی بود به نام حاجی علی اکبر که از همه «مشتی تر» بود و غالبا سلاح کمری در زیر لباس داشت و محافظ آقا بود.

این حاجی علی اکبر برای من، که حسینعلی راشد هستم، نقل کرد که

  • علی اکبر مظاهری
۱۹
آذر

📝 نوشته ای از خانم فاطمه صالحی(دانشجوی ارشد روانشناسی دانشگاه قم)

شنیده ام که بعضی دختران، در جلسات خواستگاری شان، یخچال ساید و مبلمان ساخت فلان جا را شرط می کنند. شرایطی دیگر مثل پدرشوهر و مادرشوهر جوان، کم بچه بودن خانواده شوهر، پس انداز میلیونی آقا داماد هم، بله گفتن دختر خانم را تسریع می کند.

💡
دوسال از عقدمان می گذرد. جمله هایی از زبان همسرم می شنوم که قبل از ازدواج، فکر می کردم این گونه دلبری ها فقط در رمان ها و فیلم های عاشقانه است و بس.

چند وقت یکبار می گوید: از من راضی هستی؟ تو را خدا اگر دلت را آزرده ام حلالم کن... .

پولش را که دزدیدند، اگرچه قابل توجه بود، اما خم به ابرو نیاورد. درگیری های کار و مسائل مالی، اخم بر چهره اش نمی آورد، اما وقتی اشک مرا می بیند، برمی آشوبد، بغض می کند، و قطره های اشک، بر صورتش می غلتد.

چنان کلمات پرمعنای احساسی را که به زبان می آورد که خودش هم تعجب می کند. می گوید: این گونه حرف زدن را مدیون عشق توأم.

می دانید این خوشبختی ها را مدیون چه هستم ؟ من برای ازدواج، با خدا معامله کردم. چشم بسته بله نگفتم؛ تحقیق مفصل کردیم، با مشاور زبده مشورت کردم، اما خانه و ماشین شرط نکردم. خرید عقدمان یک حلقه بود. حتی لباس هم نگرفتم. در محضر به هم محرم شدیم. بعد از ازدواج هم دلسوزی و محبت را چاشنی همه خواسته هایم کردم؛ البته دلسوزی عاقلانه.

اولین ثمره این وصلت بی زرق و برق، آرامش بود؛ آرامشی با جنس متفاوت، همان که خداوند وعده اش را داده بود.

خدا را شکر. به لحاظ اقتصادی هم روز به روز وضعیت رو به رشد است. اگر من از بعضی خواسته هایم گذشتم، خداوند هم برایم جبران کرد، فراتر از آنچه فکر می کردم. الحمدالله.

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

حاجت های عارفانه

پس از نماز و زیارت و نیایش، نزدیک طلوع آفتاب، در ایوان مسجد گوهرشاد نشسته بودم و جان را از شمیم بهشتی فضای حرم سرشار می نمودم. می شد صدای روحنواز بال فرشتگان را به گوش جان شنید، که از عرش الاهی می آمدند و گنبد و گلدسته های امام رضا علیه السلام را طواف می کردند.

چند نفر از زائران، که از لهجه شان بر می آمد اصفهانی اند، آمدند و کنارم نشستند. یکی از آن ها که بزرگتر بود، خطاب به من گفت:
«این چه رازی است که آدم، در اینجا که هست، اصلا در فکر کارگاه و کارخانه، کارگر و کارفرما، و ثروت و شهرت خود نیست؟ گویا اینجا با دنیای بیرون، متفاوت است؟»

گفتمش:

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

 

     » از زبان مشاور

خانم کرمانی، رنجیده از کم توجهی های همسرش، به مشاوره آمد و گفت:

«تا با هم هستیم، همه توجهش به من است و من هم متوجه اویم، اما هر گاه نزد خویشانش می رویم، گویا من را از یاد می بَرَد؛ مثل این که نیستم. همه توجهش معطوف به آنان می شود. رنج می کشم، اما نمی توانم چیزی بگویم. جرئتش را ندارم. می ترسم حسودم بخوانند. خودخوری می کنم، پَکَر می شوم، اخم می کنم. نه تنها به من خوش نمی گذرد، زجرکش می شوم. تلاش می کنم زودتر به خانه خودمان برگردیم.

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

❗️اوصاف پدر، به قلم پسر

دنباله اوصاف ملا عباس تربتی، به قلم فرزندش حسنعلی راشد، از کتاب «فضیلت های فراموش شده»، انتشارات روزنامه اطلاعات، با ویرایش و تلخیص.

👈حکایت ها و هدایت ها (2)

یکی از وعاظ معروف مشهد، بالای منبر، نسبت به استاندار، که در آن زمان والی نامیده می شد، مطالبی گفته و بر او حمله هایی کرده بود.
او را گرفتند و تبعیدش کردند و بعد از دوماهی، با وساطت علمای دینی مشهد، به مشهد بازگشت.
شبی پدرم و من و همان واعظ محترم، در خانة یکی از تجار متدین مشهد مهمان بودیم و جز ما سه نفر و صاحبخانه کسی دیگر نبود. مرحوم پدرم به آن آقای واعظ، البته خیلی ملایم و مؤدب، گفت که شما چرا در بالای منبر به نام از اشخاص بد می گویید؟
اوگفت: برای نهی از منکر.
مرحوم پدرم گفت:

  • علی اکبر مظاهری
۳۰
آبان

      ◀️ جوان پاکی خواه

محسن، که جوانی 19 ساله بود، به ستوه آمده از دست خویش، شرمنده از خدای خویش، نگران سلامتی جسم و اعصاب و روان خویش، به مشاوره امد؛ به چاره جویی و درمان خواهی.

او را احترام و محبت کردم و خواستم که سخن بگوید. شرم می کرد که راحت بگوید؛ در لفافه سخن می گفت، اما منظور خود را نیکو می رساند و من، به گونه های گوناگون، به او می فهماندم که منظورش را می فهمم و نیز از خجالتش می کاستم تا راحت تر حرف هایش را بزند.

محسن، پس از اندکی آرامش یافتن و احساس صمیمیت کردن، گفت:

«حدود پنج سال است که بالغ شده ام و همه این زمان را گرفتار و آلوده انحراف جنسی بوده ام؛ از همان آغاز بلوغ تا اکنون. تنها یک سال را پاک و رها بودم؛ سال چهارم بلوغ را.»

پرسیدم: آن یک سال را چگونه از دام بلا گریختی؟

گفت: «سخن و نَفَس یک عالم اخلاق

پاکجان نجاتم داد.»

گفتم: و پس از آن یک سال؟

  • علی اکبر مظاهری
۲۲
آبان

   

 اوصاف پدر، به قلم پسر

     دنباله اوصاف حاج آخوند ملا عباس تربتی، به قلم فرزندش حسینعلی راشد، از کتاب «فضیلت های فراموش شده»، انتشارات روزنامه اطلاعات، با ویرایش و تلخیص.

   

 » حکایت ها و هدایت ها (1)

   

 خاطره دکتر ضیاء الاطباء از حاج آخوند

مرحوم دکتر ضیاء الاطباء، که از طبیبان قدیمی بود، می گفت:
تابستان بود و من در حیاط بیرونی روی نیمکتی نشسته بودم و بیماران مرد و زن جمع بودند. بعضی روی نیمکت و بعضی روی زمین نشسته و یک یک پیش می آمدند. نبض آن ها را می گرفتم و
زبانشان را می دیدم و نسخه ماقبل را از آن ها می گرفتم و می دیدم و نسخة دیگری می نوشتم.
در این اثنا مرحوم حاج آخوند آمدند و همشیرة کوچک شما را که مریض بود زیر عبا در بغل گرفته بودند و دورتر از همه در کنار نیمکتی نشستند.
من تعارف کردم که حاج آخوند جلو بیایند و بچه را ببینم و معطل نشوند. ایشان قبول نکردند و گفتند:
این بیماران پیش از من آمده اند و من در نوبت خودم می آیم.
من مشغول معاینه و نسخه نوشتن برای
بیماران گشتم. یکی از آن بیماران زنی بود یزدی و چون گفتم: نسخه سابق کو؟ گفت: نسخه را خوردم. گفتم: کاغذ را جوشاندی و خوردی؟ گفت: بلی. گفتم: حیف نان منی یک قران که شوهرت به تو می دهد.
زنان دیگر پیکی زدند به خنده و من برای او مجدداً نسخه ای نوشتم و به او فهماندم که دوایش را از عطاری بگیرد و بخورد نه خود نسخه را.
تا آنکه بیماران همگی راه افتادند و در آخر همه مرحوم حاج آخوند آمدند و بچه را دیدم و نسخه ای
نوشتم مقداری در حق من دعا کردند و پس از آن گفتند: می خواستم خدمت شما عرض کنم که آن کلمه ای که به آن زن گفتید و زن های دیگر بر او
خندیدند، آن زن در میان بقیه شرمسار شد و خوب نبود.
من ناگهان مانند کسی که از خواب بیدار گردد به خود آمدم و متوجه شدم که چه بسیار از این شوخی ها که می کنیم و متلک ها که می گوییم و به خیال خودمان خوشمزگی می کنیم و توجه نداریم که در روح طرف چه اثری دارد.

ادامه دارد

  • علی اکبر مظاهری
۱۵
آبان

     نوشته ای از جناب آقای سید محمدرضا حسینی


       » هر جا پیری نیست، نوری نیست!

بزرگتر ها چشم و چراغ یک خانواده اند؛ پیرمردهایی که با محاسن سپید و ابروان در هم تنیده و با صدایی لرزان به نماز می ایستند و پیر زن هایی که با پشتی خمیده و دستانی لرزان رو به خدا می ایستند، اگر دعا کنند رحمت الاهی از آسمان سرازیر می گردد.
اما این ریشه های امت اسلامی، در کنار نهال های نورسته و جوان های برومند، ثمر می دهند  و عرصه را بر همگان گلستان می کنند.
چه بسیارند مساجد و معابدی که از پیران، سرریز و از جوانان، تهی اند. 
این پیران آنقدر در مسجد سر به سجده گذارده اند که بر جبهه خود نشان بندگی دارند، اما افسوس که در کنار خود، فرزندان را به رسم و راه رستگاری رهنمون نبوده اند.
به اکثر مساجد کشور که می نگریم، صفوف اول به عقد سالخوردگان درآمده و جوانان جسته و گریخته، زینت انتهای مسجد شده اند.
بزرگترهایی که حسرت یک اذان را بر نوجوانان و آرزوی یک تکبیر را بر سینه نونهالان محله گذاشته اند.
چندی پیش کودکی با انگیزه و خوش صدا را در مسجد دیدم که می ایستاد و با چهره معصومانه اش تکبیر می گفت.
افسوس که این اشتیاق، دیری نپایید و با انتقاد بی دلیل یکی از همان ها که صف اول را ملک مطلق خود می داند مواجه شد و انگیزه اش به سردی گرایید.
به یاد کودکی خودم افتادم وقتی

  • علی اکبر مظاهری