» برگی تازه از کتاب «آداب عشق ورزی»، ویراست جدید
از زبان مشاور
آقا و خانم رحمتجو به مشاوره آمدند. یک سال بود که ازدواج کرده بودند. بینشاطی از سر و رویشان میبارید. وادادگی در وجودشان نمایان بود. اندوهی جانکاه بر رخسارشان غلبه داشت. مانند آدمهای کتکخورده بودند. اگر کسی نمیدانست زن و شوهرند، میپنداشت غریبهاند.
پرسیدم: چهتان است؟ گنجهایتان ربوده شده یا کشتیهایتان غرق شده؟
آقا گفت: «از این هم بدتر.»
خانم گفت: «اصلاً کشتی و گنجی نداریم که غرق و ربوده شوند. کشتی زندگیمان در هم شکسته. گنج جوانیمان دارد تباه میشود. ما خودمان را باختهایم.»
گفتم: چه تلخ سخن میگویید!